اخبار دنیای عشق
منم در سفره دارم هفت سین را، ولی توأم شده با داغ زهرا، بود سین نخستین سیلی کین، بروی مادرم با دست سنگین، ببین در سفره سین دومم را، که سویی نیست در چشمان زهرا، بگویم سین سوم تا بسوزی، که مادر سوخت بین کینه توزی، از این ماتم دل حیدر غمین است، که سین چهارمم سقط جنین است، بروی سفره سین پنجم این است، سر سجاده اش زینب حزین است، شده سفره پر از اشک شبانه، ششم سین مانده سوت و کور، خانه، چه گویم شیعیان از سین آخر؟ بود آن سینه مجروح مادر... این عید به نام فاطمیه زیباست. روزی تمام عمر من با زهراست. با بردن نام فاطمه فهمیدم. سالی که نکوست از بهارش پیداست. غرور هدیه شیطان است و عشق هدیه خداوند. ما هدیه شیطان را به هم میدهیم ولی هدیه خداوند را از هم پنهان میکنیم..... لبخند بزن و زندگی کن، تا زندگی کنند آنان که به لبخند تو زنده اند... روزی که به قم قدم نهادی قم را شرف مدینه دادی السلام علیک یا حضرت معصومه(س) یا بنت رسول الله، یا اخت ولی الله، یا عمة ولی الله، یا بنت موسی ابن جعفر، یا باب الحوائج، یا کریمه اهل بیت، یا فاطمةاشفعی لی فی الجنه ، فلک عندالله شأن من الشأن، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته هیچکس همراه نیست...... (تنهای اول) سلام دوستان خوب و مهربونم ، خوبین؟ چه خبرااااااااا؟ بچه ها میخوام یه کار جدید بکنم ، البته اگه استقبال بشه ادامه میدمش میخوام همه دوستام تو وبلاگم شریک باشن قشنگترین نظری که واسه این عکس بذارید رو به عنوان متن همین عکس قرار میدم پس معطلش نکنید-بوووووووووووووس- (شعر دوم سخی فرهادی)
کم گو سخن که خاطر دلدار نازک است بار گوهر نمیکشد این تار نازک است نی تار عمر محکم و نی تار دوستی ترسم ازین دو رشته که بسیار نازک است ساقی تو می به جام بلورین چی میدهی از گل پیاله ساز لب یار نازک است بیهوده سنگ را به دل آزرده گان مزن اول ببین که شیشه چه مقدار نازک است مویش چو مار حلقه فتاده است تا کــمر ترسم که نشکند کمر یار نازک است کم حرف باش بر سر بالین دردمنـد زیرا تب مردم بیمار نازک است بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد . همه شب نیازمند از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین . گاه گفتی : خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است . باز گفتی : نه ، که دریای مغرب مشوش است ؛ سعدیا ، سفری دیگر در پیش است ، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویب به گوشه بنشینم. گفتم : آن کدام سفرست ؟ گفت : گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم ارم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف ، ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند . گفت : ای سعدی ، تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده. گفتم : آن شنیدستى که در اقصاى غور بار سالارى بیفتاد از ستور گفت : چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است . . . مادرم دوستت دارم ، روزت مبارک
یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش .
یکی گفتا : چگونه ای در مفارقت یار عزیز ؟ گفت : نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادر زن .
گل به تاراج رفت و خار بماند
گنج برداشتند و مار بماند
دیده بر تارک سنان دیدن
خوشتر از روى دشمنان دیدن
واجب است از هزار دوست برید
تا یکى دشمنت نباید دید
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |