اخبار دنیای عشق
خداحافظ تو ای بانوی شبهای غزل خوانی پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده وو دل در او بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله ها ولطیفه ها گفتی ، باشد که موانست پذیرد و وحشت نگیرد . از جمله می گفتم : بخت بلندت یار بود و چشم بخت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته ،پرورده ، جهاندیده ، آرمیده ، گرم و سرد چشیده ، نیک و بد آزموده که حق صحبت می داند و شرط مودت بجای آورد ، مشفق و مهربان ، خوش طبع و شیرین زبان . تا توانم دلت به دست آرم ور بیازاریم نیازارم ور چو طوطى ، شکر بود خورشت جان شیرین فداى پرورشت نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب ، خیره رای سرتیز ، سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد . وفادارى مدار از بلبلان ، چشم که هر دم بر گلى دیگر سرایند خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی. ز خود بهترى جوى و فرصت شمار که با چون خودى گم کنى روزگار گفت : چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم که دلش برقید من آمد و صید من شد . ناگه نفسی سرد از سر درد برآورد و گفت : چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت : زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند ، به که پیری . زن کز بر مرد، بى رضا برخیزد بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد فی الجمله امکان موفقت نبود و به مفارقت انجامید . چون مدت عدت برآمد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی ، تهیدست ، بدخوی ، جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید و شکر نعمت حق همچنان می گفت که الحمدلله که ازان عذاب برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم . با این همه جور و تندخویى بارت بکشم که خوبرویى با تو مرا سوختن اندر عذاب به که شدن با دگرى در بهشت بوى پیاز از دهن خوبروى نغز برآید که گل از دست زشت
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی
بدون تو گمان کردی که می مانم
بدون من یقین دارم که می مانی...
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |